وبلاگ الهه یوسفی دانشجوی شیمی کاربردی

این وبلاگ حاوی اطلاعات و اخبار در خصوص علم شیمی ومطالب متفرقه دیگر می باشد

وبلاگ الهه یوسفی دانشجوی شیمی کاربردی

این وبلاگ حاوی اطلاعات و اخبار در خصوص علم شیمی ومطالب متفرقه دیگر می باشد

اگه عاشقی اینو بخون

روز قیامت بود. همه فرشتگان در بارگاه خدای بزرگ حاضر شده بودند.

روزی پر ابهت.  صفوف فرشتگان،دفتر اعمال و درجه بزرگان ! هر کس به پیش می آید و حضور عدل الهی ارزش و قدر خود را می نمایاند و به فراخور شان و ارزش خود در جایی نزدیک یا دور مستقر می شد.

همه اشیا ، نباتات ، حیوانات ، انسان ها ، عقول مجرده به پیش می آمدند و ارزش خویش را عرضه می کردند.

مورچه آمد از پشتکار خود گفت و در جایی نشست پرنده آمد از زیبایی خود گفت از نغمه های دلنشین خود سرود و در جایی مستقر شد. سگ آمد و از وفای خود گفت و  گربه آمد از هوش و منش خود گفت ، غزال آمد و از زیبایی پوست و چشم خود گفت. خروس آمد و از تاج و کوپال خود گفت و شیر آمد و از قدرت و سر پنجه خود گفت هر کس در شان خود گفت و در مکانی مستقر شد

گل آمد و از زیبایی و بوی مست کننده خود شمه ای گفت. درخت آمد و از سایه خود و میوه های خود گفت

گندم آمد از خدمت بزرگ خود به بشریت گفت ...هرکس شان خود بگفت و در جای خود نشست.

انسان ها آمدند، آدم آمد، حوا آمد و از گذشته های دور و دراز قصه ها گفتند. لذت اولیه را بر شمردند و به خطای اولیه اعتراف کردند خدای را سجده نمودند و در جای خود قرار گرفتند. آدمهای دیگر آمدند نوح آمد از داستان عجیب خود گفت از ایمان اراده، استقامت، مبارزه با ظلم و فساد و تاریخ افسانه ای خود گفت. ابراهیم آمد و از یادگارهای دوره خود سخن گفت،چگونه به بتکده شد و بت ها را شکست، چگونه به زندان افتاد و چطور به درون آتش فرو افتاد و چطور آتش بر او گلستان شد موسی آمد و داستان هجرت و فرار خود را نقل کرد و از بی  وفایی قوم خویش و رنج ها و درد های خود سخن راند. عیسی مسیح آمد و از عشق و محبت سخن گفت از قربانی شدن خویش  یاد کرد و محمد (ص) آمد و از رسالت بزرگ خود برای بشریت سخن راند

علی (ع) آمد. همه آمدند و گفتند و در جای خود نشستند.

فرشتگان آمدند هر یک از عبادات و تقرب های خود سخن گفتند و در جای خود نشستند چه دنیایی بود ، چه غوغایی ، چه هیجانی، چه نظمی ، چه وسعتی و چه قانونی ....

آنگاه عقل آمد،از درخشش آن چشمها خیره شد. از ابهت آن مغزها به خضوع در آمدند. پدیده عقل، تمام مصانع آن از علم و صنعت و تمام احتیاجات بشری و دانش و غیره او را سجده کردند و همچون خورشید تابان در وسط  عالم بر کرسی اعلایی فرو نشست.

مدتی گذشت سکوت بر همه جا مستولی شد. نسیم ملایمی از رایحه بهشتی وزیدن گرفت. ترانه ای دلنشین فضا را پر کرد و همه موجودات به زبان خود خدای را تسبیح کردند .

باز هم مدتی گذشت ندایی از جانب خدای،عالی ترین پدیده خلقت را بشارت داد: همه ساکت شدند ولوله افتاد خدا، نوری از جانب خدای تجلی کرد و دل همچون فرستاده خاص ی بر زمین نازل شد همه او را سجده کردند جز عقل که ادعای برتری نمود!

عقل از برتری خود سخن گفت.روزگاری را برشمرد که انسان ها چون حیوانات در جنگل ها ،کوه ها و غارها زندگی میکردند و او آتش را به بشر یاد دارد چرخ را برای     حمل و نقل اشیای سنگین در اختیار بشر قرار داد و آهن را کشف کرد وسایل زندگی را مهیا نمود، آسمان ها را تسخیر کرد تا به اعماق دریاها فرو رفت. از گذشت های دور خبر داد و آینده های مبهم را پیش بینی کرد و خلاصه انسان را بر طبیعت برتری بخشید . عقل گفت که میلیون ها پدیده و اثر از خود به جای گذاشت است و در این مورد چه کسی میتواند با او برابری کند ؟

یکباره رعد و برق شد، زمین و آسمان به لرزه در آمدند ، ندایی از جانب خدای نازل شد و به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط و فقط به خاطر او خلق کردم، اگر دل را از جهان بر دارم زندگی و حیات خاموش میشود ،اگر عشق را از جهان بردارم تمام ذرات متلاشی میگردد.اگر دل و عشق نبود بشر چگونه زیبایی را حس میکرد؟چگونه عظمت آسمان ها را درک مینمود؟

چگونه راز و نیاز ستارگان را در دل شب میشنید؟چگونه به ورای خلقت پی می برد؟و خالق کل را در میافت؟

همه در جای خود قرار گرفتند و عقل شرمنده بر کرسی خود نشست و دل چون چتری از نور بر تمام موجودات عالم خلقت، به نام اولین تجلی خدای بزرگ قرار گرفت.

از آن پس دل فقط مامن خدای بزرگ شد و عشق یعنی پدیده آن هدف حیات گردید.

 دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان ها می رساند و تنها وسیله ایست که خدا را در میابد .ستاره افتخاری است که بر فرق خلقت میدرخشد

خورشید تابانی است که ظلمت کده ی جهان را روشن میکند و آدمی را به خدا میرساند.دل،روح و عصاره حیات است که بدون آن زندگی مفهوم ندارد.عشق غایت آرزوی انسان است. بقیه زندگی فقط محملی برای تجلی عشق است .!!!!!!!

(گرفتی چی شد)

نظرات 3 + ارسال نظر
نوژن شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://plusdata.wordpress.com

هاااااااااا!! گرفتم :D خیلی جالب بود اول که داشتم میخوندم من هم توی فکرم عقل برتر بود ولی کمی که گذشت اصل قضیه رو گرفتم. به قول حافظ خداوند اول عشق را آفرید سپس جهان را!
خیلی باحال بود ایول(پارسی را پاس بدارید:هورااااااا)

[ بدون نام ] دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام متن بالارو که خوندم یاد یه شعر افتادم که میخوام به وبلاگتون تقدیم کنم (از ضرب من تا جمع تو * راهی بجز تفریق نیست) (دلخوش به مجموعم مکن * اینجا مگر تقسیم نیست) (با رادیکال عشق بیا تا بشکند مجذور من * چیزی نگفتن بهتر از سینوس تو الفای من)

حمید شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

خودتم خوب میدونی اینا همش خیالاته!
ما آدما باید واسه خودمون افسانه سازی کنیم وگرنه........
راستی من فارغ التحصیل شیمی هستم و البته عاشق شیمی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد